-
سکوت خدا
سهشنبه 26 تیر 1403 07:39
شب است قلب تاریکی در تاریکی میتپد میگویی ای خدا مگر ندیدی دلهای مان در سایهی بیراههها چگونه شکسته شد که آیینهها ترک برداشتند ما در ازدحام دردها و رنجها میزیستیم هر روز، تکرار مکرر هر روز، سراب امید گفتم به تو ای خدا چرا ما را در میان خارها رها کردی چرا باران نمیبارد بر کویر خشک دلهایمان سکوتات پاسخی نبود که...
-
دشت آرام
یکشنبه 17 تیر 1403 08:34
سفر کنم به دشت آرام سرزمین سبز و خوشآب و هوا دور از دغدغهها و فشارهای روزمره در آغوش طبیعت خود را پناهی دهم در زمانی که دلم تنگ و بیقرار است و حسرتها فراگیرم شده به دامان طبیعت پناه می برم تا آرامش را بیابم
-
در زندان
جمعه 15 تیر 1403 09:44
در زندان تاریک و سنگین با دلی پر از غم و اندوه با دستهای بسته و لرزان من در این زندان تنها نشستهام آه، زندانی که دیوارهایش همه داستانهای درد و رنج است و من در این تاریکی و سکوت با خاطراتی از آزادی میسوزم آیا روزی خواهد آمد که در این زندان آواز آزادی بخوانم یا مرا زندانی این درد و غم تا ابد در بر گیرد
-
فریادی بلند
پنجشنبه 14 تیر 1403 22:41
در سکوت این شب تاریک فریادی بلند و دردناک میان تاریکی طنین انداخت فریادی که از ژرفای جان برخاست فریادی که بار غم و اندوه را بر دوش داشت چه کسی این فریاد را سر داده است در این بیکرانه ی تاریک و سرد چه کسی این فریاد را به آسمان فرستاده است آیا این فریاد فریاد تنهایی است آیا این فریاد فریاد درد و رنج است یا شاید فریاد...
-
کوچه پس کوچه
چهارشنبه 13 تیر 1403 23:27
در کوچه پس کوچههای دلم قدم میزنم با بغضی که سنگینیاش از کوه دماوند هم بیشتر است تنهایی، همسفرم شده و سکوت، تنها همنوایم به آسمان نگاه میکنم ابرها را میبینم که بیهدف در حال حرکتند و به خودم فکر میکنم که من هم مثل آنها بیهدف در حال گذر از این زندگی هستم ناگهان قطرهای اشک از گونهام سرازیر میشود و روی زمین...
-
در کوچه ای گمشده
چهارشنبه 13 تیر 1403 16:29
در کوچهای گمشده، همانند قطرهای در دریا تنها قدم برمیداشتم، با دلی پر از آرزو هر بار که نگاهم را به اطراف میانداختم سایههای تاریک و پنهان از هر سو مرا احاطه کرده بودند گویی دنیا را به فراموشی سپرده بودند و من تنها مانده بودم در این کوچه ی متروک به دنبال نشانی از زندگی میگشتم اما همه چیز در پردهای از سکوت فرو...
-
باران می بارد
سهشنبه 12 تیر 1403 13:08
باران میبارد روی زمین روی من روی تمام هستی قطرات باران مثل اشک از آسمان فرو میریزند انگار که آسمان هم غمگین است انگار که آسمان هم تنهاست با هر قطره باران بغضی در گلویم سنگینتر میشود اشکهایم با باران قاطی میشود و من در این سیل اشک و باران غرق میشوم
-
شب های بی خوابی
دوشنبه 11 تیر 1403 09:58
در این شبهای بیخوابی ستارهها بیدارند و من بیدارتر ماه، پرده از رخ برکشیده و من غرق در افکار پریشان سکوت مطلق بر عالم حاکم تنها صدای نفسهای من در این خلوت سایهها در تاریکی رقصی مبهم دارند و من در جدال با خیال گویی زمان در این شب ایستاده و عقربهها از حرکت بازماندهاند پلکهایم سنگین از خواب اما ذهنم پر از پرسشهای...
-
زخم های کهنه
جمعه 8 تیر 1403 07:53
در جادههای بیپایان میگذرم تنها و خسته با زخمی بر قلبم که هیچگاه مرهمی نیافت زخم، همراز شبهای تار نورِ کم سو در دل تاریکی و من همچون مسافری گمشده در پی خود میگردم در هر گام و در هر نفس با دردهای کهنه در این فراموش خانه زخمی که از دستهای سرد دنیا گرفتم مثل خوابهایی که دیگر بازگشتی ندارند چرا این زخم اینگونه عمیق...
-
چایِ مادرم
یکشنبه 27 خرداد 1403 11:01
در اجاق سرد زمستانها دستهای مادرم آتش میزند، گرم میکند چای را در قوری زندگی دود بر خیزد، عطر چای میپیچد در هوای خانه لبخندش قصههای کهن آوازهای عاشقانه مادرم با نگاهش میخواند شعرهای پنهان چای دم میکند با عشق در لحظههای پایان طعم چای مادرم طعم زندگیست، طعم امید در فنجانی از جنس شبنم جرعهجرعه، آرامش و نوید ای...
-
کوچه ی دلتنگی
چهارشنبه 23 خرداد 1403 08:21
در کوچهی دلتنگی جایی که خاطرات، چون برگهای خشک زیر پا صدای خاطره میسازند دلها به هم سایه میاندازند و سرشار از غم ردپای عشقی که رفت در گوشههای تاریک و نگاههای خسته از پشت پنجرههای خاموش باد، سرود سرگشتگی سر میدهد و من، در گسترهی این کوچهی بیپایان به انتظاری بیپایان دل بستهام هر سایهای که میگذرد یادآور...
-
در جستجوی آرامش
چهارشنبه 23 خرداد 1403 07:46
در کوچههای خالی شهر جایی که نور چراغها از خواب شبانه برمیخیزد صدای قدمهایم با آهنگی ملایم بر سنگفرشهای سرد میرقصد باران میبارد شبیه اشکهایی از آسمانی که دلش گرفته با هر نفسی بوی خاک نمناک و شبهای بیپایان دلآرامی از غمهای کهنه میرباید به یاد آوردم درختی تنها با شاخههای باز که امید فردا را در دل باور دارد...
-
درخت صلح
دوشنبه 14 خرداد 1403 13:06
جنگها، جنگها، ای کاش نبودند ای کاش نه خاکی به خون آغشته میشد نه مادری، در آرزوی بازگشت فرزند نه کودکی، چشم به راه پدر میماند در این دیار، که خورشید با نگاهی غمانگیز بر زخمهای زمین میتابد دلم برای صلح تنگ شده است جنگها، ای جنگها ترانهای گمشده در باد که انسانها را از انسانیت دور میکند و عشق را در خاک میکارد...
-
او همینجاست
دوشنبه 14 خرداد 1403 08:27
بگذار از این پنجرهی تنگ و کهنه بنگرم اندکی به آسمان به آن دوردستها که گمانم منجی در آنها قدم میزند، بیصدا بگذار بگویم از منجی که در ماست در تپش قلبی که عشق میپرورد در نگاهی که میبخشد، به جای قضاوت در دستی که میگیرد، به جای راندن بگذار بخوانم از آن روزها که نه در کتابها، نه در افسانهها بلکه در کوچههای خاکیِ...
-
پنجره را باز کن
یکشنبه 13 خرداد 1403 17:45
پنجره را باز کن و نگاهی بینداز به افقهای خیس شاید در میان چکههای باران ردپایی از آرامش پیدا کنی شهر، زیر پالتوی آبی خود نفسی تازه میکشد و دلهای سرد، یکی پس از دیگری گرم میشوند، در این شور بیپایان پنجره را باز کن و دستهایت را به سمت آسمان دراز کن بگذار قطرات باران بغض گمشدهای را شستشو دهند و در این لحظهها، تو...
-
موسیقی سفر
شنبه 12 خرداد 1403 10:10
در جادهای خوش منظره، ماشینی پیش میرود، با شیشههایی پایین کشیده و موسیقیای که در آن نیست. پنج شاعر، پنج دوست، نشستهاند درون خودروی سهراب. سهراب، که فرمان را در دست دارد، با لبخندی میگوید: "بگذارید شعرمان، موسیقی سفر باشد." سهراب با نگاهی به افق دور، به آرامی میخواند: «در راهی که پیش رو داریم، رنگها به...
-
قطار آرزوها
یکشنبه 6 خرداد 1403 08:16
در ایستگاه دلتنگیها، قطار آرزوها توقف کرد زنگی به صدا درآمد، رویایی در انتظار کوپهها پر از خواهشهایی ناگفته و ریلها زیر نوای آرام بخش نجواها خم شد ای قطار آرزوها، بربال باد میروی سفرت را از میان دشتهای امید میگذرانی به افقهایی که هرگز ندیدهام اما در خوابها، هزار بار به سویشان پرواز کردهام در هر ایستگاه،...
-
ترانه ای برای باران
شنبه 5 خرداد 1403 23:46
شنیدهام صدای باران را، چه آرامش بخش است در دل شب، زیر باران، قدم میزنم بیوقفه در کوچههای خالی، تنها، با خیالات زیبایم که هر قطره شبیخون میزند به خاطرات پوشالیام باران، تو نوازشی بیقید چون نوای عودی دور تو میباری و من میخوانم شعری که بیتو ناتمام است زیر چتری که نخواستم باز کنم صورتم خیس از باران، خیس از شعر...
-
پرواز به سرزمین نور
شنبه 5 خرداد 1403 19:28
دوازده شاعر معاصر فقید، برای زیارت خانه خدا، همراه هم سوار بر پروازی به سمت مکه میشوند. در این سفر معنوی، هر کدام با زبان شعر به ستایش خالق هستی میپردازند: 1. فروغ فرخزاد: از این ارتفاع، جهان چون قطعهای از بهشت مینماید خدایا، در این نزدیکیهای دور، تو را چه نزدیک احساس میکنم 2. سهراب سپهری: ای خدا، ای ترانهی...
-
کلبه ی وحشت
شنبه 5 خرداد 1403 13:02
و در آن جنگل سرد کلبهای میلرزد بر بستر خاکستر مهها اینجاست که خاموشی، سرودِ وحشت میخواند و پچپچهای باد، داستانهای ناگفتهی جنزادهها را جنها آنها که در تاریکی نقشبازی میکنند با پاهایی که صدایشان نیست فقط احساسِ لمس سردشان بر پوست شب مینشیند و کلبه دم میزند دمهایی که هر کدام فریادی خفته دارند چشمهایی،...
-
خاموشی شب
جمعه 4 خرداد 1403 22:58
در سایههای شب، زیر ماه کامل هیچ علامتی از روز مشهود نیست اینجا جایی است که ارواح خبیث شروع به بازی میکنند و در خاموشی شب، سرودهای ترسناکی میخوانند از درون سایهها، ارواح نامرئی بیدار میشوند با چشمان سرخ و خنده های شیطانی آنها درانتظارند، که بازی شیطانی خود را شروع کنند و ترس را در قلب هر کسی که با آنها مواجه شود...
-
سایه های لرزان
جمعه 4 خرداد 1403 22:49
در خانهای کهنه، در انتهای کوچهای مرموز سایههایی در گوشه و کنار نقش زمین میزدند از شبی که ارواح خبیثه بر میخیزند و در تاریکی، نفسهای سنگین میکِشند "نیمهشب، وقتی که همه خفتهاند روحهای خبیث، زنجیرها را میلرزانند چشمهایی درخشان، در تاریکی میدرخشند و آهنگ قدمهای بیصدا، در راهروها پیچیده است." در...
-
دیدار ناگهانی
جمعه 4 خرداد 1403 13:21
در کنارههای ساحلی که نسیم صبحگاهی رقصان بر روی موجها میپیچید، احمد شاملو قدم میزد. شاعری در تنهایی، با اندیشههایی که با موجها آمد و شد میکردند. ناگهان، در میانهی راه، چشمش به چهرهای آشنا افتاد. نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی، که با نگاهی دوردست و ذهنی غرق در تأمل، به سمت دریا خیره شده بود. شاملو، با لبخندی پر...
-
مرز سادگی
پنجشنبه 3 خرداد 1403 09:53
سادگی همان کلیدی است که درهای دل را باز میکند در این دنیای پیچیده یک روشنایی برای سفر در میان سایهها سادگی یک گل است که در باغهای زندگی جوانه میزند زمینی که با آهنگِ همگامِ قدمهای ساده میلرزد من در این سادگی زندگی میکنم مانند یک پروانه که با بالهای ساده به پرواز در میآید یا کشاورزی که با دستهای ساده زمین را...
-
سفر خیالی
چهارشنبه 2 خرداد 1403 13:16
روزی روزگاری در دل فصلی بهاری چهار شاعر نامدار ایرانی تصمیم گرفتند که برای فرار از دود و دم تهران، سفری به شمال سبز و خرم داشته باشند. استاد کارو، سهراب سپهری، احمد شاملو و حسین پناهی، هر یک با خودکار و دفتر شعرشان، در یک خودروی کهنه ولی دوستداشتنی نشستند و به راه افتادند. پناهی با نگاهی به بیرون، دستی به شیشه زد و...
-
در انجمن خیال
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 13:20
در خلوتِ کلمات در انجمنِ خیال دو شاعرِ نامدار رو در روی هم مقابل هم ایستادهاند حسین پناهی با لحنی صمیمی و دردآلود زمزمه میکند: در این شهرِ غریب، من غریبتر از همه کس در این تنِ خسته، من خستهتر از همه تنها سهراب سپهری با لحنی ظریف و ژرفاندیشانه پاسخ میدهد: من به دنبالِ چیزی میگردم که در آینهها نیست و در هیچ کجا...
-
کودکان خیابانی
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 10:55
در میان سایههای شهر کودکی گم شده در انبوه درد و غم چشمانی پر از اشک، لبخندی تلخ تنها دارایی او یک سبد خالی و یک قلب پر از حسرت آرزوی او ساده است کمی نان کمی محبت کمی آرامش اما دریغ و صد افسوس که در این دنیای بیرحم جایی برای او نیست
-
در صحبت یار
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 10:34
شب از نیمه گذشته بود و سکوت بر شهر حکمفرما بود. تنها نغمهای که در فضا طنین انداز بود، صدای خروشش جویباری در دل تاریکی شب بود. در خانهای قدیمی در یکی از محلههای قدیمی شهر، دو شاعر نامدار ایرانی، نیما یوشیج و سهراب سپهری، روبروی هم نشسته بودند و به مشاعره مشغول بودند. هر دو شاعر از بزرگترین شاعران معاصر ایران بودند و...
-
گفتگوی پاییزی
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 08:53
در خیابانی که پاییز بر آن نقش میزند اخوان با قلبی برگریز به شاملو برخورد اخوان: دوست من در این خزان رنگی در این فصل پر از بیرنگی شعر تو چه رنگی دارد در نگاهت چه آهنگی دارد شاملو: شعر من رنگ آسمان دارد در سینهام نغمهی باران دارد رنگ آبیِ امید در لحظههای دردمند و سپید اخوان: در این لحظهها که دل تنگ است آیا شعر،...
-
مشاعره ی خیالی
یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 08:32
مشاعره ی خیالی اخوان ثالث و احمد شاملو مکان: قهوهخانهای قدیمی در تهران، پاییز 1350 حاضرین: مهدی اخوان ثالث، احمد شاملو، جمعی از شاعران و ادیبان شروع مشاعره: اخوان: ای شاملو، بلند بالا، مرد کوهستان شاعری شوریده، با طبعی دگرگون تو از دشت مغرب و من از کوه البرز هر دو عاشق شعر و شور و نغمه و ترانه بیا تا در این...