در جستجوی آرامش

در کوچه‌های خالی شهر
جایی که نور چراغ‌ها از خواب شبانه برمی‌خیزد
صدای قدم‌هایم
با آهنگی ملایم
بر سنگفرش‌های سرد می‌رقصد
باران می‌بارد
شبیه اشک‌هایی
از آسمانی که دلش گرفته
با هر نفسی
بوی خاک نمناک
و شب‌های بی‌پایان
دل‌آرامی از غم‌های کهنه می‌رباید
به یاد آوردم
درختی تنها
با شاخه‌های باز
که امید فردا را در دل باور دارد
زمان می‌گذرد
و من همچنان
در این راه
به دنبال نور
و آرامشی بی‌پایان
همچون موجی که دریا را می‌بوسد