-
جهان سوم
چهارشنبه 22 فروردین 1403 12:03
در کوچه پس کوچه های خاکی کودکان جهان سوم با پای برهنه در جستجوی نان سرگردانند چشمانشان خالی از امید و صورتشان غبار گرفته از غم داستان تلخی از فقر و تنگدستی را فریاد می زند در بازارهای شلوغ مردان و زنان جهان سوم با دستانی پینه بسته برای لقمه ای نان جان می کنند آسمان بالای سرشان پر از دود و غبار و زمین زیر پایشان پر از...
-
پیوند با افق
دوشنبه 20 فروردین 1403 18:30
در دشتی که وسعتش به افق میرسید گندمزاری بود و یک درخت تنها گردش باد میگفت از رازهای زمین و من ایستاده بودم با دلی پر از نسیم آسمان پاهایم را به خاک سپرده بودم و چشمهایم را به خورشید در این گستره دلم گره خورده به ریشهها و جانم پرواز میکرد با پرندگان من بودم و نبودم در میان خاک و آب و نور همه چیز یکی شده بود در...
-
رقص توپ
یکشنبه 19 فروردین 1403 19:34
آه این پاهای کوچک چه رویاهایی که ندارند زیر نور ماه یا زیر آفتاب سوزان بازی میکنند میخندند و گاهی اشک میریزند زمین خاکی کتابی است با داستانهای بیپایان و فوتبال زبانی است برای گفتن این داستانها در هر گوشهی این زمین خاکی داستانی نهفتهست با حسی عمیق بچههای محله با شوری پاک در هر پاس و شوت قصهای میبافند توپ چون...
-
چشم به راه
پنجشنبه 16 فروردین 1403 22:40
در پس پنجرهای بارانزده چشم به راه آفتابم اما آسمان تنها ابرهایی دارد که گریه میکنند و قطرات باران نامههایی هستند از غمهای ناگفته دیوارها داستانهایی را پچپچه میکنند از خاطراتی که رنگ باختهاند و سایهها در گوشهها خزیدهاند مثل دوستانی که رفتهاند و بازنگشتهاند ساعتها میگذرند مسافرانی خسته که بیصدا از کنار...
-
نیمه شب
پنجشنبه 16 فروردین 1403 22:08
زیر آسمانی که پر از ستاره است مینشینم و به نقش بیپایان شب مینگرم شبی که مانند دریایی آرام همهی افکار پریشانم را در خود غرق میسازد در این سکوت که تنها صدای نفسهایم را میشنوم میاندیشم به روزهایی که گذشت و به فرداهایی که هنوز نیامدهاند ماه چون قایقی نقرهای بر موجهای ابرها شناور است و چراغی راهنماست برای...
-
کِنار جویبار
پنجشنبه 16 فروردین 1403 16:44
در کنار جویباری آرام پای برهنهام به آب میزنم و نسیم برگهای سبز را به رقص میکشاند چشماندازی از سکوت که در آن صدای قدمهای آب در گوش خاک نجوا میکند مینشینم و به آسمان نگاه میکنم آسمانی سرشار از بیکرانگی آسمانی که گویی نقاشیست بر پردهی آبیِ صبح کوچهها پر از زمزمهی درختانند و درختان پر از زمزمهی پرندگان و من...
-
عشق تو
پنجشنبه 16 فروردین 1403 16:36
با دلی پر از عشق تو را میجویم که در دل تمام رویاها نهفتهای در برکهی چشمانم تصویرت را می بینم همچون ماهی که در اعماق آب در خاموشی میپرد هر برگی که به زمین میافتد یادآور حال و هوایی است که گذشت و هر نفسی که میکشم همچون بادی است که در باغچهی حضور میوزد وقتی دستهایم را به سمت آسمان دراز میکنم احساس میکنم که...
-
طلوعی دیگر
پنجشنبه 16 فروردین 1403 15:45
در کوچهباغهای خاموش شب گره خورده به موی تابان ماه چشمانم به دنبال نوری میگردد در خلوت نیمههای شب نجوای باران را میشنوم قطرهقطره حکایت عشق میبافد زیر نور مبهم کوچهپسکوچهها گامهایم صدای پای زندگی میزنند دریا در سینهام پر از موج است و هر موج نامهای است به ساحل دوردست تو ای مهربانتر از خیال در سکوت دلم...
-
سرگردان
چهارشنبه 15 فروردین 1403 23:44
حواس در هالهای از سکوت گم شده بود و من هراسان در جستجویشان در مسیری بیسرانجام سرگردان دنیا دور سرم میچرخید و در آن لحظه احساس درونم از ناکامی و عجز زخمی عمیق بر دلم نهاد فقط کمی شاید هم بیشتر خون به جگرم نشست در آن سکوت مطلق تنها صدای نالههای درونم بود که به گوش میرسید و من تنها و گمشده در جستجوی راهی برای نجات...
-
سکوت آبی
چهارشنبه 15 فروردین 1403 21:06
من در کوچههای تنهایی گم شدهام میان سنگها و برگهای خیس پاییزی در خلوت نسیم صبحگاهی میخوانم از دفتر سکوت جایی که دریاچهی آرامی بازتابی از افکار من است مینشینم به دیدار آسمان میروم بلندتر از درختان آزادتر از پرندگان چشمهایم را میبندم تا بهتر ببینم در این سکوت لالاییگونه هر برگ کلمهای است ناگفته زمین، نرم و...
-
سرزمین مهر
چهارشنبه 15 فروردین 1403 18:46
امید دستم را بگیر بکشان مرا به دیاری که رویاها قدم نهند در خیابانها جایی که مهر چون گل میشکفد جایی که صلح نقش بسته بر دیوارها آهنگهایی میسازد با ندای خورشید در آنجا انسانها همچون رودهای شاداب به یکدیگر میپیوندند در آغوشهایی که بوی نان و نم میدهند امید دستم را بگیر همراهم باش برایم پلی بساز به دیاری که در آن هر...
-
نرگس ها
چهارشنبه 15 فروردین 1403 17:59
من تنها چون ابری سرگردان بودم که بر فراز درهها و تپهها شناور است ناگهان دیدم جمعیتی لشکری از نرگسهای زرین کنار دریاچه زیر درختان به ناز و نوازش باد میرقصند پیوسته و پیدرپی همچون رقصهای موج در کنارههای دریاچه زیر درختان مهتابی آنها به شادی میرقصند و من گویی در پروازم و دلم با خوشحالی به جستوجو در میآید...
-
دلتنگی در مهتاب
چهارشنبه 15 فروردین 1403 16:24
در سکوت شب مهتاب در مقابل تختم میدرخشد گویا بر روی زمین شبنمی از جنس بلور نقرهای نشسته است سر برداشته به پرتو ماه مینگرم و با سری افکنده به یاد خانهای دور میافتم
-
نجوای صدف ها
یکشنبه 12 فروردین 1403 16:50
در خلوت ساحل صدفهای خالی روی ماسهها پراکندهاند هر کدام داستانی دارند از اعماق دریا از رقص موجها از بوسههای ماهیها مرجانها دوستان دیرینه شان در اعماق، خاطرهها را نگه میدارند صدفها با نقشهای روی پوستهشان سرودی از نغمههای بیکلام اقیانوساند بچهها میآیند جمع میکنند به خانههایشان میبرند صدفها در...
-
آرامش گورستان
یکشنبه 12 فروردین 1403 13:31
سایهها مینشینند روی سنگهای سرد گورستان شهر خاموشان در آرامش محض باد میان شاخهها حریری از سکوت میبافد و خورشید با نورش به نجوا با خاک مینشیند زیر این تپههای سبز قصهها خفتهاند درختان نگهبانانِ وفادارِ رازهای نهان گلها یادگارهایی از دستهایی که دیگر نیستند و سنگقبرها نشانیهایی از عبورِ زندگی اینجا زمان...
-
سمفونی ریل ها
یکشنبه 12 فروردین 1403 09:25
در میان همهمهی ایستگاه قطاری سوت میزند باز میگذرد ریلها به زیر پنجههای آهنینش نالهای آرام میکشند مینالند آدمها با بارهایشان چمدانها پر از خاطره پر از فردا سوار میشوند نگاههایشان پر از امید پر از وداع پشت شیشهها میماند در قطار کودکی پنجره را با انگشتان کوچکش مینوازد بیرون دنیا سریع میگذرد هر آنچه بود به...
-
پاییز در شهر
شنبه 11 فروردین 1403 23:47
در خیابانهای شهر پاییز است و برگها یکی یکی دست به دست میافتند میخوابند روی زمینِ سرد مردم با قدمهای بیصدا رد میشوند میروند نگاههایشان خیره به جلو آرزو در جیبشان پنهان دنیا در گوشیهایشان جمع کافهها پر از دود قهوهها پر از حرف آدمها پر از خستگی زندگی توی فنجانی کهنه میچرخد میچرخد بیپایان و من فقط یک...
-
قدم های گم شده
شنبه 11 فروردین 1403 20:38
گامهایم روی سنگفرش کوچه یک نغمه غمگین میسازند روحم در دل این خیابانهای تاریک و تنها گم میشود صدای قدمهایم در سکوت بازار خاموش پیچیده میشود به دنبال چیزی که میدانم هرگز پیدا نخواهم کرد روزها بر این سنگفرشها میگذرند بدون اینکه چیزی تغییر کند و شبها خیابانها در غم و تنهایی من فرو میروند نمیدانم چند بار در...
-
خانه های گِلی
شنبه 11 فروردین 1403 16:56
خانههای گلی ما برخاسته از خاکِ عشق نفس میکشند زیر پنجرههای روشن صبح چشمانداز زندگی، روشن و پر امید در آغوش خشتها به تأمل فرو میرود گوشههای خاموش پر از حیات آشیانه گنجشکان خاطره در طلوع و غروب بامها زیر پرتو ماه به گفتگو مینشینند کهنه و دیرینه با ستارههای آسمانی دروازههای خانه دهانهایی که فریاد میزنند که...
-
ابری در خیال
شنبه 11 فروردین 1403 13:06
از انبوه سپیدی ابرها برخاستند بیصدا و بیوزن، بالا هواپیماها شدند چشمها را میپوشاند در پردهای از مه خیالها را میبافد در پیچ و خم خیالات همچون نامههایی کهنه دلتنگ آسمان بر صفحهی بیکران زمین داستان مینویسند پنجرهی شب را باز کن که مرا با خود ببرند چون شعری در برابر باد در این دلیری غمگین بر پردهی دلت آرام...
-
باغ رویاها
جمعه 10 فروردین 1403 09:31
در باغ رویاها گلی به بار آمده نسیم دلانگیزش بهار را خبر میدهد آنجا که خاموشی سخنهای عمیق دارد و ستارههای شب به قصهگویی پردازند سایه به سایه بازی نور و رنگین کمان چشمانداز دلانگیزی از رویا و واقعیت پرواز میکنم در آسمانهای خیال جایی که مرزها فقط خطوطی محو هستند میان زمزمههای باد در شاخهها نغمهی زندگی را...
-
باز باران
پنجشنبه 9 فروردین 1403 16:23
باز صدای پای باران گویی چشمهای در قلب کوه می تپد حرفهای خیسی که به گوش برگها میخورد دستهای آسمانی که به شانهی تُرد شاخهها میخورد من در انزوای خویش نظارهگرم از پنجره خیره به رویش قطرات بوی خاک و باران معطر کرده هوای اتاق گویی زمین عطر تازگی میپاشد بیدریغ آی آدمی به نقش باران نگاه کن به جویبار خیابانها به...
-
روزهای مدرسه
پنجشنبه 9 فروردین 1403 13:57
مدرسه صبح ها بوی نوشتن می دهد کیف میبندم و شادی در دلم جوانه میزند کاشیهای کوچه قصههای خواب آلود با من میگویند و من با کولهام حرفها دارم برای دیوارهای صبور کلاس بانوی بلند قامت دانش چشم به راهم با نقشههای جهان پیش رو با احساسی وسیعتر از دریا میزها صف کشیده هر یک سفری به اعماق علم ما و دفترهایمان کشتیهای کوچک...
-
سایه های مه گرفته
پنجشنبه 9 فروردین 1403 13:15
در خطوط بیپایان خیابان قدم میزدم و ناگهان درون قلبم سفری آغاز شد به دوران کودکی به روزهایی که دنیا به وسعت نگاهمان بود پسر همسایه و من دستهای کوچکمان در هم گره خورده بازیگوشیهای بیغم در کوچهها پیادهروهای بیانتها را میپیمودیم بیهدفیهایمان پر از امید در یک لحظه در میان پلکزدنهای سریع خود را دیدم کنار او...
-
پاییز
چهارشنبه 8 فروردین 1403 13:03
پاییز با دستانی از نسیم در خزانِ باغ نشسته برگها را به رقصِ خداحافظی وا میدارد و زمین نقشی از رنگینکمان میشود در سکوتش هزاران حکایت نهفته هر برگ زرد صفحهای از کتاب زمان که آرام بر زمین مینشیند و داستانی دیگر را بیپایان می سرآید نسیم پاییزی نوازشگر خیالها از میان شاخهها میخزد و در هر خزیدن نغمهای تازهتر از...
-
کوچه باغ
چهارشنبه 8 فروردین 1403 12:25
در این کوچهباغ حیرانی قدم میزنم همپای باد برگها به نرمی آوازی میان خود در گوش درختان شاید حکایت پاییز را میکنند شب پیله میشود دور مهتاب خیابان خیس منعکسکنندهی نور مرموز و کفشهایم بر جداول ترانههای تکراریِ قدمهای عابران را میسرایند چراغها یکی پس از دیگری روشن میشوند خانهها یکی پس از دیگری چشمک میزنند و...
-
وحشت
دوشنبه 6 فروردین 1403 21:54
در برابر چشمانی که تاریکی را مینگرند وحشت چون سایهای خودنمایی میکند نجوای بادِ شب در گوش درختان خشک زمزمهای است از آهنگهای مرموز و سرد قلبها به تپش میافتند در زیر پارچهی سیاه آسمان ستارهای نیست که راه را نشان دهد فقط صدای قدمهایی که در هیچجا نمیپایند سکوت چون دیواری بلند میانِ فکر و کلام وحشت در هر گوشه...
-
وقتی تو رفتی
شنبه 4 فروردین 1403 21:23
وقتی تو رفتی دریغ از قاصدکی برای پیام من ماندم و این نوای بیقرار در گوشهای از شب با قلمی که فقط توان نوشتن دارد نوشتن از برگریزان و بارانهایی که میگریند گریهای بر غمهای جدایی یاد آن روزها که پاییز بود و ما قدم میزدیم در خیابانها و کوچهپسکوچههای خاطره میگفتیم از غمها از خندههایی به یاد دوران مکتب که چه...
-
رد پای فروغ
شنبه 4 فروردین 1403 18:04
در کنارههای دریا فروغ پا مینهد پای برهنه بر شنهای نمناک و موج دست به دست داستان او را میبافد در هر قدم برگی از شعر از خاک برمیخیزد چون سبزه از بیابانهای تشنه و صدای پاهای او نجوای آب و آیینه است فروغ با نگاهی که در آن خورشید غرق است با لبانی که ترانه میخوانند ردپایش قصیده میشود و دریا به او میگوید ای زن ای...
-
گام های سهراب
شنبه 4 فروردین 1403 17:22
در جنگل گامهای سهراب آرام بر برگها مینشیند هر قدم آوازی میپیچد میان درختانی که خم شدهاند تا شعر او را بشنوند او نان را میبیند در دستهای خاک نانی که از عطر خورشید آمده سرودی از زمین که با نسیم همگام میشود سهراب نقاش سخن با قلمموی طبیعت مینگارد و در هر برگ کلامی میپیچد از نان و زندگی و از مهربانیهای ساده در...