سایه های لرزان

در خانه‌ای کهنه، در انتهای کوچه‌ای مرموز
سایه‌هایی در گوشه و کنار نقش زمین می‌زدند
از شبی که ارواح خبیثه بر می‌خیزند
و در تاریکی، نفس‌های سنگین می‌کِشند
"نیمه‌شب، وقتی که همه خفته‌اند
روح‌های خبیث، زنجیرها را می‌لرزانند 
چشم‌هایی درخشان، در تاریکی می‌درخشند
و آهنگ قدم‌های بی‌صدا، در راهروها پیچیده است."
در اتاقی بسته، که دیوارها حرف می‌زدند
میزی چوبی ناله‌های گذشته را زمزمه می‌کند
آیینه‌ای شکسته، تصویر ارواح را نشان می‌دهد 
و در گوشه‌ای، خنده‌‌ای شیطانی، نغمه‌ی وحشت می‌آفریند
"به یاد داشته باش، وقتی سایه‌ها دراز می‌شوند
ارواح خبیثه، در پس پرده‌ها قایم می‌شوند
آن‌ها به دنبال روح‌های سرگردانند
برای بازی‌های خود، در شب‌های بی‌قرار."
و در این خانه‌ی تاریک، که مرز بین دنیای ما و آن‌ها محو می‌شود
اهریمن‌های پنهان، به دنبال قربانی بعدی می‌گردند
تو را به چالش می‌کشند، در این شطرنج ترسناک
و تنها نور صبح می‌تواند، آن‌ها را به تاریکی بازگرداند