دیدار ناگهانی

در کناره‌های ساحلی که نسیم صبحگاهی رقصان بر روی موج‌ها می‌پیچید، احمد شاملو قدم می‌زد. شاعری در تنهایی، با اندیشه‌هایی که با موج‌ها آمد و شد می‌کردند. ناگهان، در میانه‌ی راه، چشمش به چهره‌ای آشنا افتاد. نیما یوشیج، پدر شعر نو فارسی، که با نگاهی دوردست و ذهنی غرق در تأمل، به سمت دریا خیره شده بود.

شاملو، با لبخندی پر معنا، به سوی نیما رفت و با احترامی که در صدایش موج می‌زد، گفت:
«ای نیما، شاعرِ بزرگ‌مرد
دریا چه رازهایی در خود دارد 
که تو را این‌گونه سر به مهر می‌کند؟»

نیما، با صدایی که چون آب و باد در آن ملایمت بود، پاسخ داد:
«احمد، دریا آینه‌ی هستی‌ست
موج‌هایش، دفتر شعر زندگی
که هر لحظه، بیتی نو می‌نگارد.»

شاملو، با نگاهی مملو از ادراک و شعری که از لابه‌لای وجودش می‌جوشید، سُرود:
«ای دریا، با تو اندیشه‌های من به گفت‌وگو می‌نشینند، 
در صدای موج‌هایت، سخن از آزادی است، 
از عشقی که در هر پاشش، با خود حمل می‌کنی.

نیما، با قدم‌هایی که بر روی شن‌ها سبک می‌نهاد، گفت:
«این دریا ای شاملو چونان زندگی، عمیق و پر رمز است
در هر موجی، پیامی، در هر رنگی، حکایتی
می‌آموزم از این آب‌ها، که زندگی، جریانی ابدی‌ست.»

دو شاعر، در کنار هم، و با موج‌هایی که شاهد سخنان آن‌ها بودند
با حرف‌هایشان، دریا را نوازش می‌دادند
در هر کلمه، در هر بیت، عظمت دریا جلوه‌گر می‌شد
و شعر، آن پل میان انسان و طبیعت، محکم‌تر از پیش بنیان می‌گرفت
و شاید موج‌ها نیز به نوعی
با آن‌ها در این مشاعره شریک شدند
شعری که از اعماق آب‌ها به گوش رسید.
و دنیایی را در زبان دو شاعر بزرگ به تصویر کشید.