در ایستگاه دلتنگیها، قطار آرزوها توقف کرد
زنگی به صدا درآمد، رویایی در انتظار
کوپهها پر از خواهشهایی ناگفته
و ریلها زیر نوای آرام بخش نجواها خم شد
ای قطار آرزوها، بربال باد میروی
سفرت را از میان دشتهای امید میگذرانی
به افقهایی که هرگز ندیدهام
اما در خوابها، هزار بار به سویشان پرواز کردهام
در هر ایستگاه، قلبی خوشبین سوار میشود
چشمهایی که به دنبال فردایی روشن میگردند
آرزوهایی که در دل قطار
به گرمای دستان محبت مینشینند
چرخهایت بر روی آهن، ترانهای میسازند
آوایی از رفتن، از رسیدن، از جستجو
تو، ای قطار، روزنهای هستی به جهان دیگر
آرزوهایی که به دنبال آنها میدوی
تا روزی، در ایستگاهی به واقعیت بپیوندند
قطار آرزوها از منظرههای دلتنگی میگذرد
از کوههایی که بلندتر از ترسهایمان هستند
از جنگلهایی که پر از اسرارند
در این سفر، ما هستیم و آرزوهایی که میخواهیم باور کنیم
ای مسافران این قطار آرزوها
به یاد داشته باشید، مقصد دور نیست
تنها نیاز به پنجرهای باز داریم
در قلبهایمان، تا نسیم امید را حس کنیم
و قطار آرزوها، همچنان میرود
در مسیری که به خاطرههایمان دور میزند
و آرزوهایمان را به سوی فردایی میبرد
که در آن، هر آنچه را دوست داریم، در آغوش میکشیم