-
صدای پای غریبه ای
سهشنبه 15 آبان 1403 10:29
صدای پای غریبهای که بسوی من میآید مرد غریبهای با قامت بلند که با هر نفس به من نزدیک تر میشود انگار سالهاست که او را میشناسم او کیست که در دلم آرامشی میکارد مثل نسیم بهار که بر گلبرگهای خسته میوزد آیا او فرشتهای است که به زمین آمده یا شاید روح گمشدهای که به خانه بازگشته است چهرهاش آشناست مثل یک رؤیا پر از...
-
جویبار خیال
پنجشنبه 10 آبان 1403 11:04
در کنار جویبار خیال درختان سکوت میکنند و باد قصههای کهنه را در گوش برگها نجوا میکند ردپای تو بر ماسههای نرم هنوز هم آهنگ قدمهای تو را زمزمه میکند و آسمان با چشمان مهربانش ستارههایش را بر دامن شب میریزد در امتداد رؤیا میان خاطرات نیمهتمام هنوز دست تو را میجویم و در نسیم صبحگاهی آغوش گرمت را میخواهم
-
دریای دلتنگی
یکشنبه 6 آبان 1403 08:47
او رفته بود بدونِ هیچ گونه بازگشتی من، تنها و سرگردان بر لبِ دریا نشسته ام بر موجِ تلاطمِ انتظار می نوشتم با انگشت اشاره، دعا روی چهره ی ماه که در آب نمایان بود انعکاسِ نور ماه در زلال آب پژواکی بود از رفتن و آمدن از عبور سایه و برگشت روشنایی آن شب در ایستگاهِ تاریکِ ستاره ها شهابی سرگردان که بوی غربت و تنهایی می داد...
-
پنحره ی دلتنگی
یکشنبه 6 آبان 1403 08:46
پنجرهی دلتنگی من باز شده روبروی کوچه خاکی من آنجا هستم همبازیهایم آنجا هستند این وسط بغضی در گلویم است که ریشه دوانده در گلوی خاک نسیم خنک از کوچه میوزد گرد و غبارِ خاطرات را میبرد باز هم صدای خندههایمان میآید بازیهای کودکانهمان زنده میشود اما من اینجا تنها ماندهام با بغضی که در گلو سنگ شده است همبازیهایم...
-
راز پاییز
یکشنبه 6 آبان 1403 08:44
چشمهایم پر از راز پاییز است آن روزهایی که باران روی شانههای سنگین کوچهها میریخت و خاطرات مثل برگهای زرد شده به زمین میافتادند دلم همچون یک پرنده خسته به آسمانهای دور دعا میکند که بادی بیافریند برای پرواز و گلی بیافریند برای زندگی دوباره تکیه به دیوار سرد روزها صدای قدمهایم را میشنوم که در سکوت شب گم میشوند...
-
پایانی نامعلوم
پنجشنبه 26 مهر 1403 09:30
در اتاقی نمناک و خاموش تنها همنشینم ساعتی بود با تیک تاکی بی امان نغمه گذر زمان در گوشم زمزمه میشد و نبض من با هر تیک تاک هراسان تر میتپید مغزم چون سوت دیزی جیغ میزد و مرا به سوی خط پایانی نامعلوم میدواند دلم میخواست با مشتی ساعت را درهم بشکنم و از پنجره اتاقم به بیرون پرتاب کنم خسته ام از گذر زمان خسته ام از این...
-
یادگار کودکی
پنجشنبه 26 مهر 1403 09:17
چشمهایم را میبندم صدای تیکتاک ساعت میآید و بوی نان پختهی مادرم در کوچهی کودکی زنگ در بلند میشود باران میزند به پنجره چترم را برمیدارم میروم به دیدار خاطرهها در خیابانهای غمناک صدای خندهی بچهها میشکند سکوت کوچه دستهای پر از رنگینکمان میپاشد به دیوار دل زمین سرد است و ماهیها در آب قصههای شبانه...
-
هیچکس
پنجشنبه 26 مهر 1403 09:15
در کوچههای بینام با قدمهای خاموش من میجویم تو را ای هیچکس چرا در آینهام نمیبینمت میآیی در خیالم مثل نسیمی که میگذرد از میان شاخههای خستهی بید حرفهای ناگفته در سکوت شبهای بیپایان به دنبال تو که هیچ وقت نیامدی چرا اشکهای تو در دل آسمان، جاری نبود چرا هیچ کس نگفت: دوستت دارم، ای هیچکس مرا از لابهلای...
-
آوای دلتنگی
پنجشنبه 26 مهر 1403 09:11
ای وای بغض در گلویم خانه کرده شیشههای خاطره را میلرزاند روزی که تو رفتی در هوای خالیِ من فقط صدای قدمهایت مانده بازتاب یک خداحافظی بیپایان تنها من ماندهام در این جادهی بیانتها با خاطراتی که گاه لبخند و گاه اشکند و حالا در دلم فقط آه میکارم و جای خالی تو در سینهام ریشه میدواند نالههایم میوهی آن آه میشوند...
-
حسی همسان
پنجشنبه 26 مهر 1403 09:03
بر شنهای ساحل نشستهام چشم به راه در انتظار کسی همچون خودم که از دل دریا بر موجها سوار پیش من بیاید با دلی پر از امید شاید او نیز در آن سوی آبها نشسته باشد بر شنهای ساحل دور نگاهش خیره به این سو در انتظاری مشابه در حسی همسان موجها پیام رسان خاموش ما رازهای دلمان را با خود میبرند تا شاید در گوش همدیگر زمزمههای...
-
مردی تنها
دوشنبه 2 مهر 1403 08:16
مردی تنها در خیابانِ خلوتِ شب قدم میزند زیرِ نورِ زردِ چراغِ خیابان سایهاش همراهِ غمگینِ اوست چشمانش به خیابانِ خالی خیره گویی به دنبالِ ردِ پایی گمشده سیگاری لایِ انگشتانش دود میشود و .... داستانِ تنهاییاش را در هوا نقش میزند مردی تنها با کولهباری از سکوت در خیابانِ سردِ شب گم میشود و من از پشتِ شیشهِ خیس...
-
مثل گنجشکی تنها
دوشنبه 2 مهر 1403 08:14
دلم گرفته مثل گنجشکی تنها روی سیمِ برقِ بی ترانه هوا سرد است و من خسته از پرواز در بادِ بی سرانجام کاش باران ببارد شاید غم هایم در جویِ خیابان غرق شوند و من سبک شوم مثلِ پرِ پروانه
-
این زندگی
دوشنبه 2 مهر 1403 08:13
این زندگی باتلاقی از جنس خواب است ولی در جستجوی نوری که هرگز نیست پس بخند که خنده، چراغی است در ظلمت دنیا و این جهان آزمایشگاه دیوانگیاست راه را ببین نه با چشم، بلکه با دل
-
مادرم
دوشنبه 2 مهر 1403 08:11
مادرم نیست اما هنوز دستهای او را از پنجره میبینم که برایم تکان میخورد در خانهای تاریک و تهی از نور در حیاط بوی او را لمس میکنم و حضور او چون نسیمی که از گذرِ حافظهها میوزد همچون پردهای که با آرامش به لرزه درمیآید نامرئی و یکسره در هوا معلق خانه بیاو مثل کوچهای است بیپایان که در آن قدمهایم به دنبال صدایی...
-
این روز لعنتی
یکشنبه 25 شهریور 1403 09:36
آه، این روز لعنتی انگار از جنس سرب است هر قدمی که برمیدارم دنیا سنگینتر میشود کلمات در گلویم حبس شدهاند مثل پرندهای در قفس آسمان هم ابری است مثل دل گرفته ی من قطرات باران بیامان بر شیشه میکوبند و صدای رعد و برق دلم را میلرزاند انگار تمام دنیا در برابرم صف آرایی کرده است و من تنها ماندهام در این سکوت سرد و...
-
باغچه ی روحم
پنجشنبه 15 شهریور 1403 08:07
در عمق باغچهی روحم گلی ناشناختهای با رنگهایی که شبیه هیچ رنگ دیگری نیست در انتظار بارانی است که از چشمان تو میبارد تا ریشه در قلب من بدواند بیا و در این خلوتگاه سبز بستری از آرامش برای خود بساز تا در نسیم مهربانیات روح من بال بگشاید
-
کمی حوصله کن
شنبه 10 شهریور 1403 10:07
وقتی که نسیمِ شبانه در گوشهای من نغمه میسُراید دلهای ما میلرزد در هزارتوی این عشق ناتمام حوصله کن چشمانت را ببند و انگشتانت را باز کن در آغوشِ این لحظه ناب لالاییام را بشنو آرزوهای ما در کوچههای خاطره مشغولِ ماهیگیریاند کمی حوصله کن بگذار زمان به آرامی بگذرد مثل شبنمِ صبحگاهی که بر برگهای خسته مینشیند بگذار...
-
روزهای سادگی
پنجشنبه 1 شهریور 1403 16:40
خورشید آرام از پشت کوه می خزد و روشنایی سلام می کند به آدمها پرندگان بر فراز نخل ها در آسمانِ صاف به رنگ آبیِ چشمهها پرواز میکنند پروازی به رنگ امید شب ستارگان بر بام خانههای کاهگِلی رقصی از نور میافروزند و ماه قصههای قدیمی را در گوش کوههای خفته نجوا می کنند در هر کوچه حسی گرم آواز اجاقهای چوبی شنیده میشود که...
-
قایق شکسته
پنجشنبه 1 شهریور 1403 16:24
قایقی دارم کهنه و شکسته میانِ جویبارِ تنهایی بی قایقران بی ماهی بی تور این قایق شکسته سالهاست نشسته روی آبهای راکدِ فکرم بیهیچ رودی بیهیچ ساحلی بیهیچ موجی بیهیچ دریاچهای در این قایق شکسته روزها را میشمارم در این سکوت مبهم که حتی صدای پارو زدنها هم گم شده در مه میخواستم برانمش با همهی قوت بازوانم میخواستم...
-
تماشاخانه ی شب
پنجشنبه 1 شهریور 1403 16:22
ماه در کنار برکه بازی نور می ریزد برای چینشِ ستارهها آسمان، آیینهی آب مینشیند به تماشا نای خاموش نسیم میپیچد بین نیلوفرها و شب، آهسته، آهسته به گوش کلاغهای خفته داستان میگوید در این سکوت چشمها به راه و دلها سبک میجویند معنایی در لبخند ماه پای برهنهی درختها در آب، آیینه میشوند و من در این تماشاخانهی شب قدم...
-
در آینه
پنجشنبه 1 شهریور 1403 08:38
در آینه مینگرم غریبهایست که سالها در این خانه نشسته است لبخندی میزند تلخ و بیصدا انگار میداند راز این هستی چیست نگاهی عمیق در چشمانش میاندازم آشنایی مبهم در آن مییابم کجاست آن کودک شاد و پرشور که در این آینه روزی میدرخشید
-
کوچه ی دلتنگی
پنجشنبه 1 شهریور 1403 08:37
شب، یواشکی پا به کوچهی دلتنگیام میگذارد و سایهها همبازیِ خاطراتِ رفته میشوند صدای جیرجیرکها آوای غمگینیست که در سکوتِ اتاقم میپیچد تنهایی مهمانِ همیشگیِ من است با پیالهای چایِ سرد و عکسی خاکگرفته از روزهایِ دور...
-
صدای قلبت
پنجشنبه 1 شهریور 1403 08:29
چشمانم را میبندم از آن دورها صدای قلبت را میشنوم در میان خاطرات کوچههای نمناک و بارانهای سرگردان انگار دنیا در من میچرخد در این لحظههای شیرین و غمگین نفسی عمیق میکشم و به تو نزدیکتر میشوم
-
رد پای تو
پنجشنبه 1 شهریور 1403 08:26
زیر چتر کهنهی خاطرات قدم میزنم در این شب سرد و به دنبال رد پای تو میگردم در کوچههای خاموش و بیصدا تکنغمهی باد میخواند با دلم از هیاهوی زمستانیِ بیقرار سایهها میرقصدند با قدمهایم هر لحظه بوی عطر تو میآید از میان خاطرههای گمشده میچرخد در هوای سرد و مرطوب گرمای حضورت در جان شکستهام ناگهان، یک پرندهی تنها...
-
بادبادک های امید
پنجشنبه 1 شهریور 1403 08:21
چشمانم را باران میشوید در کوچههای تنهایی دور از نگاه جهان به پرواز بادبادکهای امید فکر میکنم در میان بوتههای پونه زیر آسمان آبی دریای لبخندت را بازمییابم اینجا در این سکوت شبانه صدای تپش قلبم ترانهای نانوشته برای تو با خونی سرخ با دلی گرم آیا دستم را میگیری تا با هم از این جاده عبور کنیم جایی که نخلهای زرد...
-
آهِ سرد
شنبه 20 مرداد 1403 18:49
آهِ سردی میپیچد در اتاق مثل روحی که سرگردان است و گم گشته راه آه سردی مینشیند روی شانههایم مثل برفی که آرام آرام میبارد در این سکوت شبانه، تنها ماندهام همچون جزیرهای که در اقیانوس گم شده است و در این تنهایی، دل به دریا میزنم تا شاید به ساحلی امن برسم
-
فنجان قهوه
شنبه 20 مرداد 1403 18:44
فنجان قهوه سرد شد مثل دل من در این سکوت شبانه بی تو چه کنم خاطرههایت مثل مه همه جا را گرفتهاند و من در این مه آلودگی راهی نمییابم در انتظار تو میمانم همچون شمعی در باد
-
در انتظار تو
شنبه 13 مرداد 1403 08:15
باران ، می بارد آرام و شمرده شمرده مثلِ دلتنگیِ منی که سالهاست انتظارِ آمدنِ تو را میکشد ... قطره قطره بر شیشه ی خیال میخورد و تصویرِ محوِ تو را برایم نقاشی می کند ... باران ، می بارد و من در هوایِ خیسِ تو به دنبالِ ردِ پایی از تو گم میشوم .... باران، می بارد و من هنوز در انتظارِ تو خیسِ خیس ...
-
تنهای خویش
سهشنبه 2 مرداد 1403 09:04
در کوچه پس کوچه های سکوت جایی که ستاره ها نغمه سر می دهند و ماه نقره ای قصه می گوید من تنهای خویش را یافتم در این خلوت مطلق در این سکوت بی انتها صدای قلبم را می شنوم که نغمه ی هستی را سر می دهد در این تنهایی در این خلوت با خود و خدای خود تنها هستم و راز هستی را درک می کنم من در این کوچه پس کوچه های سکوت گمشده ای را...
-
حرف های ناگفته
دوشنبه 1 مرداد 1403 00:14
شبها که از پنجره به بیرون نگاه میکنم ستارهها را میبینم که چشمک میزنند انگار که به منِ زبان بسته علامت میدهند اما من زبانشان را نمیفهمم فقط میتوانم به سکوتشان گوش بسپارم سکوتشان پر از حرفهای ناگفته است حرفهایی که من از شنیدنشان میترسم گاهی فکر میکنم که ستارهها فرشتهاند فرشتههایی که از آسمان آمدهاند تا...