-
نوازشگر خاک
دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 13:34
جایی که باران نوازشگر خاک است و نخلها به قامت ایستادهاند گویی شاهدانی بر قصه های ناگفته ی زمان وقتی باران میبارد هر قطره چون نغمهای از آهنگ هستی داستان بقا و رویش را بازگو میکند طبیعت زمزمه میکند باران ، آهنگ زندگی است در پیانوی شب و شهر در آهنگ خیسِ نوای آن میغلتد در این دیار باران نه تنها آب است بلکه...
-
رابین هود
دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 10:12
در جنگلهایی که سایهها با نور بازی میکنند رابین هود در میان درختان بلند قصهها پنهان شده تیراندازی میکند به دل شب نابرابریها با کمانش که از شاخههای دادگری ساخته شده و تیرهایی که نوکشان از عدالت تیز است او نبرد میکند در راهی که پایانش آری آری پیروزی نور بر تاریکی است دزد دریایی دلها نه برای گنجینههای طلا که...
-
آخرین شب
دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 09:13
در آن شبی که باد با نفسهای سردش داستان میبافت تایتانیک لبریز از رویا بر آبها قدم گذاشت چراغهایی که چون آرزوهای کودکانه در دل شب میدرخشیدند نمیدانستند آخرین شبشان را پشت سر میگذارند هیچکس نمیدانست در آن شبِ حکایتهای ناتمام چه بر سرشان خواهد آمد تایتانیک با بها و با شکوه تن به رقصی بیبازگشت با امواج داد و کوه...
-
تایتانیک
دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 08:22
در دل دریا چه رازها که نهفته است تایتانیک فرزند عصر آهنین غرق در افسانههای خودخواهانهی بشر با غروری ساخته شد با اعتمادی بیپایان که هیچ یخی نمیتواند شکافتش هیچ موجی نمیتواند بلرزاندش تا اینکه دریا معلم بزرگ درسی داد از تواضع درسی از فنا کوه یخ تندیسی ساکت از زمان در برابر آهن میایستد و تایتانیک به نیایش ابدیت فرو...
-
گم شده در جنگل
شنبه 22 اردیبهشت 1403 17:26
در دل جنگلی انبوه و سرد گم شدم میان سایههای بیپایان در هر گام خیال بر خیال میپیچد و برگها زمزمهکنان سرنوشت را میخوانند پایم را کجا نهادم خاک یا برگ در لایههای سبز هر قدم یک راز است زیر نور ماه که میان شاخ و برگ میدود سایهها دست به دست مرا به چرخش درمیآورند صدای پای آب در دوردست وزش باد که بر لبه نیزههای سبز...
-
سکوت باغ
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 13:02
در سکوت باغ صدای پای سهراب میآید پچپچههای برگها زمزمههای عاشقانهایست در دل تنهاییاش گلهای واژه میشکفند و او با زبانی از جنس نور عشق میبافد رنگها در قلمش تنیده میشوند چون عشاقی که در آغوش هم تصویری از ابدیت میکشند نقاشی میکند از عشق در بوم زمان مینویسد و میپرد چون پرستویی عاشق به سوی آسمانهای دور جایی...
-
در حضور تو
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 12:43
در حضور تو قلبم مانند دریا آرام نفسهایم با هر تپش نوازشی از باد بهاری چشمانت ستارههای راهنمای شبهای من لبخندت روشنایی مهتاب در دل تاریکی مهر تو گلی در باغ زندگیام عشق تو قصهای که تا ابد میخوانم
-
پرستو
پنجشنبه 20 اردیبهشت 1403 07:36
در سکوت سپیدهدم کنار جویباری که نجوا میکرد با سنگها پرستویی با بالهای خیس از شبنم بر بام خانهای کاهگلی نشست نگاهش میاندازد به آسمان که چون پلنگی خفته زیر سایهها رنگین میشود، تکهتکه با نخستین تابش خورشید صدایش روح باد را مینوازد و در این سکوت سرودی است بر لبان دریا نغمهای است در گوش جهان پرستو پرندهای که در...
-
زمزمه
یکشنبه 16 اردیبهشت 1403 00:57
در خلوت سبز باغها مینشینم و به نجوای برگها گوش میدهم آسمان چه بیپایان است و من تنها یک نقطه کوچک در اتصال به نقطه بازگشت رود به آرامی از کنارم میگذرد گاهی به درونش خیره میشوم میبینم تصویری از آسمان در این آینهی جاری تمامیِ زیباییها را بازتاب میدهد در این فضای وسیع گویی صدای پای آب را میشنوم که میخواندم به...
-
کابوس
شنبه 15 اردیبهشت 1403 19:41
در شبی که سایهها فرو میریزند رویاها در هم میپیچند کابوسی در دل شب خزیده بیداری را به آغوش فشار میدهد چشمانی که بسته میشوند در پس پلکها دنیایی میلرزد شبحی در گوشهی اتاق سایهها را به رقص وادار میکند دستی از تاریکی بیرون میآید نفسها سنگین و دلها تنگ میشوند پای گامهایی ناشناخته در راهرو چراغ روشنی که از دور...
-
بازی عشق
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1403 10:59
دلم را به دامان تو ریختم و تو رفتی ای داد از این هجران که جانم را در معراج غم فرو ریختم زندگیام را به پای تو سپردم بر باد رفت در این بیکرانه ی تنهایی همهی وجودم را در بازی عشق تو چون شعلهای به نابودی سپردم
-
دلِ شب
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 18:33
برخیز و با من به دل شب برویم که در آغوش خاموشی قصهها زنده شوند و صدای پای ما لالایی شب را بشکند در پی نغمهای که در زیر سایهها خفته بین برگهایی که نفسهای شب را مینوشند و با هر قدم پژواک دلهای عاشق را بیدار کنیم
-
عصر پاییزی
چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 10:32
در سکوتِ پاییزِ خاموش به یاد آن عصرِ پاییزی میافتم زمانی که باد در سکوت مطلق خفته بود و تو بیباک همچون پرندهای مهاجر از میان برگهای رقصانِ پاییزی به سوی من بال گشودی آشفته بودی همراه با رنگِ غمگرفتهی غروب و رازِ ناگفتهای را با خود به ارمغان آورده بودی گویی خورشیدِ خجالتزده به احترام حضور تو دیرتر غروب میکرد و...
-
یار همیشگی
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 10:13
درد را شنیدم از هر سو همواره درد بود در سکوت بامدادی در غوغای غروب در هر روز رفته در هر شب آمده فقط درد بود و درد هرگز نخوابید درد را دیدم در چشم آدمیزاد در نگاهی که خیره مانده به دوردستها در امیدی که در دلها موج زد و شکست در هر سپیدهدمی که آرزوها را به غروب برد نقش درد بود و درد همراه همیشگی درد را چشیدم در کام به...
-
ساعت شنی
سهشنبه 11 اردیبهشت 1403 09:06
با ریزش لحظه های بی قرار در ساعت شنیِ زندگی میبینم چگونه لحظهها یکی پس از دیگری میچکند چون قطرههای باران بر شیروانی فراموشی من که هنوز همانم همان پسرک پابرهنه در پیچ و خم خیابانهای کودکی که با توپ پارهای به دنبال خوشبختی میدوید ثانیهها میگذرند و من هنوز سرگرم بازی هنوز در خیال و رؤیا در جستجوی رنگینکمانهای...
-
آوای دلتنگی
جمعه 7 اردیبهشت 1403 14:29
ای وای بغض در گلویم خانه کرده شیشههای خاطره را میلرزاند روزی که تو رفتی در هوای خالیِ من فقط صدای قدمهایت مانده بازتاب یک خداحافظی بیپایان تنها من ماندهام در این جادهی بیانتها با خاطراتی که گاه لبخند و گاه اشکند و حالا در دلم فقط آه میکارم و جای خالی تو در سینهام ریشه میدواند نالههایم میوهی آن آه میشوند...
-
آدمها
جمعه 7 اردیبهشت 1403 13:49
آدمها در گذر از کوچههای پیچ در پیچ زندگی گاهی به هم میرسند گاهی از هم میگذرند گاهی کنار هم مینشینند در ایستگاههایی که نامش عشق است یا دوستی یا شاید تنهایی آدمها با تمام تفاوتهایشان با تمام تشابههایشان همه در جستجوی چیزی هستند شاید معنا شاید آرامش در این سفر بیپایان واژهها و من مثل تماشاچیای در تئاتر بزرگ...
-
نان و کلام
جمعه 7 اردیبهشت 1403 08:10
نان هر روز روی میز سیر میکند شکمها را اما جان میماند گرسنه فریاد میزند برای چیزی بیشتر در قلب زمین صدای پایی میپیچد آهنگی دور و نزدیک روح را میخواند میگوید نان کافی نیست در رگهای زمین میجویم نبض تو را نبض حیات نبض کلام بیپایان کلامی که از آسمان میبارد و سیراب میکند تشنگیهای نهفته کلامی که میرقصد بر زبان...
-
نبض زندگی
جمعه 7 اردیبهشت 1403 00:26
او آنجاست در این جا در همه جا صدای پایش در قلب زمین همچون نغمهای میپیچد من در میانهی خاک در شریانهای سبز زمین نبض زندگی تو را میجویم نبضی که با ضربان من یکی میشود در هم میآمیزد و به هستی میبخشد جریانی نو احساس تو در رگهای این زمین میدود میرقصد و من هر آنچه هستم را در گسترهی وجود تو حس میکنم میفهمم در...
-
قایق شکسته
پنجشنبه 6 اردیبهشت 1403 13:06
قایقی دارم کهنه و شکسته میانِ جویبارِ تنهایی بی قایقران بی ماهی بی تور این قایق شکسته سالهاست نشسته روی آبهای راکدِ فکرم بیهیچ رودی بیهیچ ساحلی بیهیچ موجی بیهیچ دریاچهای در این قایق شکسته روزها را میشمارم در این سکوت مبهم که حتی صدای پارو زدنها هم گم شده در مه میخواستم برانمش با همهی قوت بازوانم میخواستم...
-
مترسک
چهارشنبه 5 اردیبهشت 1403 13:18
دیدی؟ دیدی چه شدم در آخر؟ مترسکِ سر جالیز مترسکی که هیچ نه به دانهها دست میزد نه به پرندهها یک گوشه مینشست ساکت و بیخبر از هیاهوی دنیا تماشا میکرد تماشا میکرد ما را ما که در تلاطم روزگار گم میکردیم خود را گم میکردیم رویاها را او مترسک بیآنکه بخواهد چیزی از ما درس بزرگی میداد زندگی گاهی نیاز به سکوت دارد به...
-
تنهایی در باد
سهشنبه 4 اردیبهشت 1403 11:59
در مزرعهی خودم هستم تنهاییها را به زمین سپردهام بر بادها دست میکشم شاید نسیمی شود شاید طوفان میخواهم فریاد کنم فریاد از تهِ دل دردهایم را بر سر دوراهی بگذارم بگذارم بروند برای همیشه درد که بازاری ندارد اما من در این کشتزار خاموش دردهایی دارم برای پنهان کردن زیر خاک زیر سنگینیِ خاکستر اندیشهها چه باقی مانده است؟...
-
جهان سوم
چهارشنبه 22 فروردین 1403 12:03
در کوچه پس کوچه های خاکی کودکان جهان سوم با پای برهنه در جستجوی نان سرگردانند چشمانشان خالی از امید و صورتشان غبار گرفته از غم داستان تلخی از فقر و تنگدستی را فریاد می زند در بازارهای شلوغ مردان و زنان جهان سوم با دستانی پینه بسته برای لقمه ای نان جان می کنند آسمان بالای سرشان پر از دود و غبار و زمین زیر پایشان پر از...
-
پیوند با افق
دوشنبه 20 فروردین 1403 18:30
در دشتی که وسعتش به افق میرسید گندمزاری بود و یک درخت تنها گردش باد میگفت از رازهای زمین و من ایستاده بودم با دلی پر از نسیم آسمان پاهایم را به خاک سپرده بودم و چشمهایم را به خورشید در این گستره دلم گره خورده به ریشهها و جانم پرواز میکرد با پرندگان من بودم و نبودم در میان خاک و آب و نور همه چیز یکی شده بود در...
-
یاد مادر
دوشنبه 20 فروردین 1403 12:31
مادرم نیست اما هنوز دستهای او را از پنجره میبینم که برایم تکان میخورد در خانهای تاریک و تهی از نور در حیاط بوی او را لمس میکنم و حضور او چون نسیمی که از گذرِ حافظهها میوزد همچون پردهای که با آرامش به لرزه درمیآید نامرئی و یکسره در هوا معلق خانه بیاو مثل کوچهای است بیپایان که در آن قدمهایم به دنبال صدایی...
-
رقص توپ
یکشنبه 19 فروردین 1403 19:34
آه این پاهای کوچک چه رویاهایی که ندارند زیر نور ماه یا زیر آفتاب سوزان بازی میکنند میخندند و گاهی اشک میریزند زمین خاکی کتابی است با داستانهای بیپایان و فوتبال زبانی است برای گفتن این داستانها در هر گوشهی این زمین خاکی داستانی نهفتهست با حسی عمیق بچههای محله با شوری پاک در هر پاس و شوت قصهای میبافند توپ چون...
-
چشم به راه
پنجشنبه 16 فروردین 1403 22:40
در پس پنجرهای بارانزده چشم به راه آفتابم اما آسمان تنها ابرهایی دارد که گریه میکنند و قطرات باران نامههایی هستند از غمهای ناگفته دیوارها داستانهایی را پچپچه میکنند از خاطراتی که رنگ باختهاند و سایهها در گوشهها خزیدهاند مثل دوستانی که رفتهاند و بازنگشتهاند ساعتها میگذرند مسافرانی خسته که بیصدا از کنار...
-
نیمه شب
پنجشنبه 16 فروردین 1403 22:08
زیر آسمانی که پر از ستاره است مینشینم و به نقش بیپایان شب مینگرم شبی که مانند دریایی آرام همهی افکار پریشانم را در خود غرق میسازد در این سکوت که تنها صدای نفسهایم را میشنوم میاندیشم به روزهایی که گذشت و به فرداهایی که هنوز نیامدهاند ماه چون قایقی نقرهای بر موجهای ابرها شناور است و چراغی راهنماست برای...
-
کِنار جویبار
پنجشنبه 16 فروردین 1403 16:44
در کنار جویباری آرام پای برهنهام به آب میزنم و نسیم برگهای سبز را به رقص میکشاند چشماندازی از سکوت که در آن صدای قدمهای آب در گوش خاک نجوا میکند مینشینم و به آسمان نگاه میکنم آسمانی سرشار از بیکرانگی آسمانی که گویی نقاشیست بر پردهی آبیِ صبح کوچهها پر از زمزمهی درختانند و درختان پر از زمزمهی پرندگان و من...
-
عشق تو
پنجشنبه 16 فروردین 1403 16:36
با دلی پر از عشق تو را میجویم که در دل تمام رویاها نهفتهای در برکهی چشمانم تصویرت را می بینم همچون ماهی که در اعماق آب در خاموشی میپرد هر برگی که به زمین میافتد یادآور حال و هوایی است که گذشت و هر نفسی که میکشم همچون بادی است که در باغچهی حضور میوزد وقتی دستهایم را به سمت آسمان دراز میکنم احساس میکنم که...