در صحبت یار

شب از نیمه گذشته بود و سکوت بر شهر حکمفرما بود. تنها نغمه‌ای که در فضا طنین انداز بود، صدای خروشش جویباری در دل تاریکی شب بود. در خانه‌ای قدیمی در یکی از محله‌های قدیمی شهر، دو شاعر نامدار ایرانی، نیما یوشیج و سهراب سپهری، روبروی هم نشسته بودند و به مشاعره مشغول بودند.
هر دو شاعر از بزرگترین شاعران معاصر ایران بودند و هر کدام سبک و سیاق خود را در شعر داشتند. نیما، پدر شعر نو ایران، به خاطر اشعار تغزلی و طبیعت‌گرایانه‌اش مشهور بود. سهراب نیز از شاعران برجسته‌ی شعر نو بود و اشعارش سرشار از فلسفه و عرفان بود.
مشاعره‌ی آن شب، حول محور موضوعی "عشق" بود. نیما با صدایی رسا و لحنی حماسی، غزلی از عشق و دلدادگی خواند:

ای یار سفر کرده من، خدانگهدار
بزم تو به خیر و سلامت به کام
تو رفتی و من ماندم و حسرت دیدار
چشمه‌ی اشک من خشکید از انتظار

ای یار سفر کرده من، نغمه‌ی تو کو؟
آن نغمه‌ی دل‌انگیز که از دل می‌تراوید
تو رفتی و سکوت مطلق شد بر این خانه
تنها من و غم و اندوه و حسرت و ناله

ای یار سفر کرده من، به کجا رفتی؟
در کدام دیار، در کدام افق، در کدام ستاره
تو رفتی و من در این دنیا غریبه شدم
تنها و بی‌کس، در میان این همه غریبه


سهراب پس از شنیدن غزل نیما، لبخندی بر لب زد و با لحنی آرام و نجواگونه، شعری از عشق و تنهایی خواند:

من در این خلوت تنهایی، غرق در اندیشه‌ام
به هستی و نیستی، به عشق و به جدایی
من به دنبال گمشده‌ای می‌گردم در این دنیا
گمشده‌ای که شاید هرگز او را نیابم

من در جستجوی نغمه‌ای دل‌انگیز هستم
نغمه‌ای که از اعماق وجودم برآید
من در جستجوی عشقی پاک و بی‌ریا هستم
عشقی که من را از این تنهایی برهاند

من در جستجوی راهی به سوی حقیقت هستم
راهی که مرا از این ظلمت به سوی نور رهنمون شود
من در جستجوی خدا هستم
خدایی که من را از این رنج و عذاب نجات دهد


مشاعره‌ی نیما و سهراب تا پاسی از شب ادامه داشت. هر دو شاعر با شور و اشتیاق شعر می‌خواندند و از عشق و تنهایی، از هستی و نیستی، از زندگی و مرگ سخن می‌گفتند. در آن شب، خانه‌ی قدیمی غرق در نور شعر و عرفان شده بود و دو شاعر بزرگ ایران، با کلمات خود، تاریکی شب را به روشنایی تبدیل کرده بودند.
صبح که شد، نیما و سهراب از یکدیگر خداحافظی کردند و هر کدام به راه خود رفتند. اما آن مشاعره، تا ابد در خاطره‌ی هر دوی آنها باقی ماند. مشاعره‌ای که در آن، دو شاعر بزرگ ایران، با کلمات خود، از عشق و تنهایی، از هستی و نیستی، از زندگی و مرگ سخن گفته بودند.