در جادهای خوش منظره، ماشینی پیش میرود، با شیشههایی پایین کشیده و موسیقیای که در آن نیست. پنج شاعر، پنج دوست، نشستهاند درون خودروی سهراب. سهراب، که فرمان را در دست دارد، با لبخندی میگوید: "بگذارید شعرمان، موسیقی سفر باشد."
سهراب با نگاهی به افق دور، به آرامی میخواند:
«در راهی که پیش رو داریم، رنگها به زندگی میخندند
و هر چه پیش میرویم، دلها به زیباییها پیوندند»
هوشنگ ابتهاج، با صدایی موزون و لحنی شیوا، ادامه میدهد:
«در این سفر، کنار هم، هر لحظه شعری نو میآفرینیم
در کنار هم، کلام و معنا، در هر نفس، با هم مینوشیم»
احمد شاملو، با صدایی قاطع و قلبی پر از شور، میگوید:
«ما آمدهایم تا بگوییم، عشق و آزادی، همراه ماست
در جادههای پیش رو، هر قدم، سرود آزادگیست»
مهدی اخوان ثالث، با نگاهی متفکر و چهرهای آکنده از راز، زمزمه میکند:
«با کلامی که از دل برمیآید حقیقتی نهفته در پس پردههاست
در این سفر، شعر ما، آینهی آن حقایق ناباست»
و حسین پناهی، با روحی گرم و لحنی دلنشین، میخواند:
«دوستان من، در این جاده پر پیچ و خم، چه خوب است که هستیم
میخوانیم از دل، با هم، هم صدا شعر همنشینی و مهربانی»
و ماشین سهراب، حامل این هنرمندان، به پیش میرود،
در جادهای که انگار فقط برای شنیدن کلامشان ساخته شده،
در حالی که افق، بازتابدهندهی شعرهاییست که از دل میجوشند،
و در هر بیت، جهانی نو، رو به ظهور است.