روزهای مدرسه

مدرسه صبح ها بوی نوشتن می دهد
کیف می‌بندم و شادی در دلم جوانه می‌زند
کاشی‌های کوچه قصه‌های خواب آلود با من می‌گویند
و من با کوله‌ام حرف‌ها دارم برای دیوارهای صبور کلاس
بانوی بلند قامت دانش چشم به راهم
با نقشه‌های جهان پیش رو با احساسی وسیع‌تر از دریا
میزها صف کشیده هر یک سفری به اعماق علم
ما و دفترهایمان کشتی‌های کوچک در برابر جزیره‌ی دانایی
دیوارها پر از خط خطی‌ها قصه‌های نیمه تمام
تخته سیاه دفتر عاشق پیشه‌ی معلم
که هر روز با گچ به آن نجوا کنان دل می‌سپارد
و درس چون پروانه بر بال‌های ذهن‌ها می‌نشیند
در گوشه‌ای یک کتاب دگرگون کننده
یکی نشسته کنار پنجره چه رؤیاهایی که می‌بافد
صدای زنگ پر از وعده تبدیل لحظه‌ها به عمر
و بین باشد و نباشدهای ریاضی جان می‌بخشیم به امید
من تو ما همگی جویندگان پرسش‌های بی‌پایان
چه می‌شود اگر شعر را با ریشه کلمات حل کنیم
و یا که لابه‌لای جملات تاریخ دنبال فردا بگردیم
مدرسه که باشد جایی برای جستجو
وقتی زنگ تفریح آید دل می‌کشد به باغچه
نقاشی‌هایی روی زمین با مهره‌های رنگین
رفاقتی عمیق‌تر از کتاب به ما درس زندگی می‌دهد
و مدرسهْ کلاسِ بزرگیست برای بزرگ شدن
ببین مدرسه همچون رودیست جاری
همیشه به جلو همیشه رو به زندگی
آنجاست که ما هر روز
کمی بیشتر به انسان بودن‌مان پی می‌بریم