وقتی تو رفتی

وقتی تو رفتی دریغ از قاصدکی برای پیام
من ماندم و این نوای بی‌قرار
در گوشه‌ای از شب
با قلمی که فقط توان نوشتن دارد
نوشتن از برگ‌ریزان
و باران‌هایی که می‌گریند
گریه‌ای بر غم‌های جدایی
یاد آن روزها
که پاییز بود و ما قدم می‌زدیم
در خیابان‌ها و کوچه‌پس‌کوچه‌های خاطره
می‌گفتیم از غم‌ها
از خنده‌هایی به یاد دوران مکتب
که چه داستان‌هایی
از لبان تو جاری می‌شد
و من تنها شنونده‌ی تو بودم
و حالا هر باران
هر برگی که می‌ریزد
تو را به من یادآوری می‌کند