قدم های گم شده

گام‌هایم روی سنگفرش کوچه یک نغمه غمگین می‌سازند
روحم در دل این خیابان‌های تاریک و تنها گم می‌شود
صدای قدم‌هایم در سکوت بازار خاموش پیچیده می‌شود
به دنبال چیزی که می‌دانم هرگز پیدا نخواهم کرد
روزها بر این سنگفرش‌ها می‌گذرند بدون اینکه چیزی تغییر کند
و شب‌ها خیابان‌ها در غم و تنهایی من فرو می‌روند
نمی‌دانم چند بار در این بازار خسته گم شده‌ام
با این که همیشه به یک مقصد مشخص سفر می‌کنم
من یک سایه هستم که در این خیابان‌ها گم می‌شود
کوچه‌ها و بازار شاهد سکوت و تنهایی من هستند
اینک در این شب ستاره‌دار قدم می‌زنم
و در هر قدم نفس غمگینی را در این خیابان ترک می‌کنم