رقص توپ

آه این پاهای کوچک چه رویاهایی که ندارند
زیر نور ماه یا زیر آفتاب سوزان
بازی می‌کنند می‌خندند و گاهی اشک می‌ریزند
زمین خاکی کتابی است با داستان‌های بی‌پایان
و فوتبال زبانی است برای گفتن این داستان‌ها
در هر گوشه‌ی این زمین خاکی
داستانی نهفته‌ست با حسی عمیق
بچه‌های محله با شوری پاک 
در هر پاس و شوت قصه‌ای می‌بافند
توپ چون قلبی می‌تپد در میانِ پاها
هر ضربه نغمه‌ای است برای غلبه بر مشکلات
در این میدان کوچک هر کودکی
پهلوانی است در نبردی خیال‌انگیز
آه این پاهای کوچک چه رویاهایی که ندارند
رؤیاهایی که پرواز کنند بر فراز قله‌ها
رؤیاهایی که بدرخشند چون ستاره‌ها
در این زمین خاکی هر لحظه جهانی دیگر می‌سازند
وقتی غروب دست به دامن شب می‌شود
و نور چراغ‌های کم‌فروغ میدان را روشن می‌کند
بچه‌ها هنوز بازی می‌کنند می‌خندند
و هر فریاد شادی به باد می‌سپارند آرزوها را
زمین خاکی می‌شود کانون دوستی‌های جاودان
و فوتبال زبانی است که بدون کلمات حرف می‌زند
در این دنیای کوچک هر بازی 
درسی است از زندگی درسی است از عشق