چشمانم را باران میشوید
در کوچههای تنهایی
دور از نگاه جهان
به پرواز بادبادکهای امید
فکر میکنم
در میان بوتههای پونه
زیر آسمان آبی
دریای لبخندت را
بازمییابم
اینجا در این سکوت شبانه
صدای تپش قلبم
ترانهای نانوشته
برای تو
با خونی سرخ
با دلی گرم
آیا دستم را میگیری
تا با هم از این جاده عبور کنیم
جایی که
نخلهای زرد
قصههای هزار ساله میگویند
من و تو
در میان این همه خاموشی
داستانی نو
خواهیم نوشت