خورشید آرام از پشت کوه می خزد
و روشنایی سلام می کند به آدمها
پرندگان بر فراز نخل ها
در آسمانِ صاف به رنگ آبیِ چشمهها
پرواز میکنند پروازی به رنگ امید
شب ستارگان بر بام خانههای کاهگِلی
رقصی از نور میافروزند
و ماه قصههای قدیمی را
در گوش کوههای خفته نجوا می کنند
در هر کوچه حسی گرم
آواز اجاقهای چوبی شنیده میشود
که دلها را با عطر نان تازه گرم میکند
و من در این خیابانهای قدیمی
گذشته و حال را به هم میبافم
با نغمههای خاکی که زیر پاهایم خوانده میشود