رد پای تو

زیر چتر کهنه‌ی خاطرات
قدم می‌زنم در این شب سرد
و به دنبال رد پای تو می‌گردم
در کوچه‌های خاموش و بی‌صدا
تک‌نغمه‌ی باد می‌خواند با دلم
از هیاهوی زمستانیِ بی‌قرار
سایه‌ها می‌رقصدند با قدم‌هایم
هر لحظه بوی عطر تو می‌آید
از میان خاطره‌های گمشده
می‌چرخد در هوای سرد و مرطوب
گرمای حضورت در جان شکسته‌ام
ناگهان، یک پرنده‌ی تنها
از لابه‌لای کوچه‌های تنگ عبور می‌کند
در نور ماه نقره‌ای، چون رویا
می‌نشیند روی شاخه‌ی خشک خاطراتم
می‌خواهم از تو بگویم به درختان
به برگ‌های خسته از باد روزگار
اما آنان نیز خاموش‌اند
چون آخرین شب پاییز
برگ‌های زرد، معجون خاطره‌ها
چون کاغذهای پاره، روی زمین
هر کدام قصه‌ای دارند
از تو و من، از اشک‌ها و لبخندها
گویی هر چیزی
در این سکوت بی‌پایان
حکایتی از عشق و قرار دارد
حتی سنگ‌های سرد کف خیابان