یک آرزو

من در انتظار نسیمی که پاسخ آورد 
از دوردست‌ها جایی که خورشید هنوز می‌درخشد
با هر برگ قاصدک که به پرواز درآید
یک آرزو می‌کنم برای روزی روشن و دلی سبک

بازتاب اعمال

آدمی در دامن خاک تخم کین و کدورت می‌پاشد
خون می‌ریزد، به جای مهر جفا می‌کارد 
و انتظار می‌کشد درختی از صلح و صفا بروید
خون در زمین می‌چکد به عطش گل‌ها 
به جای عطر، بوی رنجش می‌پیچد در هوا
انسان، بذر بیداد می‌پاشد با دستانی لرزان  
و منتظر می‌ماند که غنچه‌های عدالت برآید
اما درو می‌کند ثمره‌ی جنگ و درد را 
ویرانی‌هایی که خود برپا کرده در سکوت شب 
در سرزمینی که ستم نهالشان را نوازش می‌دهد 
کشتار تنها حاصل دسترنج اوست در این میدان خونین
هر دانه‌ای که می‌افتد نقش خود را می‌زند 
و هر شقیقه‌ای که می‌شکافد داستانی تازه می‌آغازد
زمین آیینه‌ای ست که به روشنی تمام
بازتاب می‌دهد نیت‌های پنهان درون انسان‌ها را
بدان که در هر شبانه‌روز انتخاب با توست 
بکار بذر محبت یا سیلی از خشم و نفرت
زیرا هرچه در دامن زمان بکاری  
همان را بی‌گمان روزی درو خواهی کرد

خوابهای کودکی

کاش می‌شد بار دگر به روزگار کودکی
چشم بر هم زد و به خواب رفت بی‌هیچ تردیدی
خواب‌های شیرین و آرام بی‌خبر از دنیایی
که هر شب با خود دغدغه‌ها و دلشوره‌هایی می‌آورد
در آغوش شب‌های بی‌درد لحظه‌های پر از ستاره
هر شبی داستانی نو پشت پلک‌های بسته می‌چرخد
کاش می‌توانستم باری دیگر بی‌هیچ نگرانی
سر به بالین بگذارم و در خواب‌هایم پرواز کنم
دغدغه‌های بزرگسالی چونان ابری سیاه 
روشنایی ستاره‌های شبانه‌ام را پنهان می‌کنند
کاش می‌شد زمان را برگرداند به آن روزهای بی‌غم
که خواب فقط خواب بود نه فراری از دنیای بیدار

تئاتر بزرگ

 به خودم خندیدم به زندگانی به این نمایش

در تئاتر بزرگی به نام دنیا

هر کدام بازیگرانی در نقش‌های به خود گرفته

در این بازی بی‌انتها تا پرده‌ی پایان برسد

می‌دانستم هرکسی چهره‌ای دارد  

برای دنیا می‌پوشد بازی می‌کند
می‌خندد می‌گرید عاشق می‌شود

در انتظار پرده‌ی آخر که بالاخره فرا می‌رسد

در این بازیگرخانه‌ی بزرگ می‌دانیم نقش‌هایمان را

اما فراموش می‌کنیم خودمان را  

فراموش می‌کنیم که پشت هر ماسک

چهره‌ای واقعی نهفته که به ندرت آشکار می‌شود

اما من، من به این همه می‌خندم
به این بازیگری‌ها به این اجبار نقش‌ها 
و به این می‌اندیشم که در پس هر خنده

نهایتاً همه به یک پایان می‌رسیم

به پرده‌ای که فرود می‌آید بی‌هیچ دست‌آفرینی