بازتاب اعمال

آدمی در دامن خاک تخم کین و کدورت می‌پاشد
خون می‌ریزد، به جای مهر جفا می‌کارد 
و انتظار می‌کشد درختی از صلح و صفا بروید
خون در زمین می‌چکد به عطش گل‌ها 
به جای عطر، بوی رنجش می‌پیچد در هوا
انسان، بذر بیداد می‌پاشد با دستانی لرزان  
و منتظر می‌ماند که غنچه‌های عدالت برآید
اما درو می‌کند ثمره‌ی جنگ و درد را 
ویرانی‌هایی که خود برپا کرده در سکوت شب 
در سرزمینی که ستم نهالشان را نوازش می‌دهد 
کشتار تنها حاصل دسترنج اوست در این میدان خونین
هر دانه‌ای که می‌افتد نقش خود را می‌زند 
و هر شقیقه‌ای که می‌شکافد داستانی تازه می‌آغازد
زمین آیینه‌ای ست که به روشنی تمام
بازتاب می‌دهد نیت‌های پنهان درون انسان‌ها را
بدان که در هر شبانه‌روز انتخاب با توست 
بکار بذر محبت یا سیلی از خشم و نفرت
زیرا هرچه در دامن زمان بکاری  
همان را بی‌گمان روزی درو خواهی کرد