باز هم باران
تپش قطرههای ریز
بر شیروانی فرسودهی کوچههای خاکی
بوی خاک در پیچ و تاب نسیم
با نفسهای تازه میآمیزد
و این آمیزه چون سرودِ زمین میماند
خیسی به قدمهایی که جا به جا
روی خطوطِ جاریِ آب مینشینند
میپیوندد پایین کوچه
زمزمهی رودخانهای که زاده شده
از معبر آجری
و من میایستم
و به نجوای قطرهها گوش فرا میدهم
شاید در میان این باران
حرفی باشد برای دل تنهای من
در رنجی که فقط
با نغمهی آسمان آرام میگیرد