آواز دلتنگی

درساحلِ خاموشیِ این شبِ بی ستاره
من به نغمه ی دلتنگیِ دریا گوش می سپارم
موج هایِ بلندِ اندوه بر ساحلِ دلم می کوبند
و هر قطره، ترانه ای از غمِ هجران را زمزمه می کند
ای دریایِ بی کران!
تو که رازدارِ تمامِ دردها و رنج هایِ من هستی
به من بگو تا کی باید در این انتظارِ بی پایان بمانم؟
تا کی باید با این دلتنگیِ جانکاه، دست و پنجه نرم کنم؟
من در اعماقِ وجودم
حسرتِ آغوشِ گرمِ تو را دارم
حسرتِ آن روزهایِ دور
که در ساحلِ تو با هم آواز می خواندیم
و عاشقانه به طلوعِ خورشید نگاه می کردیم
ای دریایِ بی کران!
به من بگو
کی دوباره آن روزها فرا خواهد رسید؟
کی دوباره می توانم در آغوشِ تو آرام بگیرم؟
و در نغمه ی عاشقانه ی تو غرق شوم؟
من منتظرِ تو می مانم
تا روزی که دوباره با هم آواز بخوانیم
و عاشقانه به طلوعِ خورشید نگاه کنیم