پرستو

در سکوت سپیده‌دم
کنار جویباری که نجوا می‌کرد با سنگ‌ها
پرستویی با بال‌های خیس از شبنم
بر بام خانه‌ای کاهگلی نشست
نگاهش میاندازد به آسمان 
که چون پلنگی خفته زیر سایه‌ها
رنگین می‌شود، تکه‌تکه
با نخستین تابش خورشید
صدایش روح باد را می‌نوازد 
و در این سکوت
سرودی است بر لبان دریا
نغمه‌ای است در گوش جهان
پرستو پرنده‌ای که در زمزمه‌ها می‌گردد
با هر پرزدن شعری از عشق را می‌بافد
و با هر چرخش دنیایی را فرا می‌خواند
در جهانی که خدا نقاشی‌اش کرده
با کلماتی نرم و رنگ‌هایی آرام